قهر از خدمت!
به قبل از اسارت برگردم و از روزی بگویم که در مسجد دوازده امام کوی نیرو و پایگاه آن بدنبال تحولاتی که در مسجد و پایگاه آن اتفاق افتاد، خیلی از دوستان یا به جبهه رفتند یا از محل نقل مکان کرده بودند، از جمله آقا خسرو شاه محمدی نژاد که وزنه اصلی و محور فعالیت ها بودند، بدنبال تأهل به منازل سپیدار نقل مکان کرده و برای آموزش به کریت کمپ؛ کمپ آموزشی سپاه رفته بود و آقا مجید مروانی اخوی بزرگ بنده نیز از فعالین و مورد اعتماد همه بودند، به خدمت سربازی رفته بود و همچنین برادر اسکندر حیاوی بعلت مشغول شدن در سپاه کمتر در دسترس بودو نیز آقایان نادر سلیمانی، غلامرضا حسام آبادی، حاج مسعود دشت بزرگ و دیگر عزیزان هر کدام به جایی دور از مسجد مشغول کار و خدمت بودند و من تنها مانده بودم و چند نوجوان پر شور و کم تجربه. مجبور بودم به تنهایی به رتق و فتق امور بپردازم. از کثرت مراجعات به مرور درچار تحلیل شدم و احساس کردم کم آورده ام و توان لازم را ندارم. خیلی تلاش کردم بر این حالتم غلبه کنم، اما نشد که نشد. جلسه شورای پایگاه در اتاقک اسلحه خانه پایگاه تشکیل شد و در آنجا عقده دل را گشودم و از شرایط پیش آمده شکوه و گلایه کردم و اعلام کردم اگر وضعیت اینگونه ادامه یابد دیگر نمی توانم کار کنم و قید همه چی را خواهم زد و متأسفانه همان شد و یک هفته ای خانه نشین شدم. ماجرای اعزام به جبهه پیش آمد و به همراه دیگر دوستان به جبهه اعزام شدیم. … ماجرا همین جا بماند و دو باره سری به اردوگاه بزنیم ببینیم در آنجا چه اتفاقی افتاد.


ادامه د ارد...
نظرات شما عزیزان: